گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود
از هرچه زندگیست دلت سیر میشود
کاری ندارم از که ،کجایی،چه میکنی
بی عشق سر مکن،که دلت پیر میشود...!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
پنجره های نگاهت
رو به من مسدود است
انگار نمی بینیم...
شاید درهای رابطه بسته باشد
اما
از دیوار دلت بالا می روم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
«پیشانی ام»،
سجده گاه لب هایت؛
«چشمانم»،
میعادگاه قدم هایت؛
«دستانم»،
تکیه گاه خستگیهایت؛
و «قلبم»،
حریم دلتنگیهایت؛
تمامی اینها،
ارزانی «نیم نگاهت»!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
سوال من از تو این است :
چرا در آینه چشم های تو تصویر من پیدا نیست . . . ؟
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
این روزها
سهم من از قاصدک ها
تنها فقط
دیدن و رقصیدنشان در
باد
استچرا دیگر برایم از تو
خبر نمی آورند؟!!!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
گیرم که بی خیال خیالت شوم
با عطر دستانی که در گیسوانم جا گذاشته ای چه کنم؟
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
تا صدای گام هایم
در کوچه پس کوچه های شهر می پیچد
زمین
منتظر اشک هایم می شود.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
و به اضطراب دستهای پراز
تنهایی ام،
من برای التیام دردهایم
از فنجان گرم چشمانت سر میکشم
چای تلخ انتظار را...!!